کد مطلب:275067 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:179

روایتی شیرین در ولادت حضرت مهدی
در باب ولادت با سعادت امام دوازدهم حجه بن الحسن العسكری (ع) بنا به روایتی كه شیخ طوسی و شیخ صدوق در كتابهای خود و مسعودی در كتاب اثبات الوصیه و دیگران نیز نوشته اند، بطور خلاصه عرض می شود: بشر بن سلیمان از نواده های ابوایوب انصاری است (ابوایوب از اصحاب محترم پیغمبر اكرم است و رسول خدا در مهاجرت به مدینه نخست در خانه او منزل فرمود و مورد احترام اهل بیت نیز می باشد) در همسایگی حضرت هادی (ع) امام دهم ما است. روزی حضرت دنبالش می فرستند، كافور، خادم حضرت او را می طلبد و خدمت امام مشرف می شود. خودش ناقل حدیث است كه وقتی خدمت حضرت هادی (ع) رسیدم، به من فرمود جدت به جد ما خدمتها كرد و من می خواهم خدمتی بتو واگذارم كه موجب سعادت تو شود. آن وقت حضرت نامه ای به زبان رومی نوشت و مهر



[ صفحه 41]



مباركش را پائین نامه زد كیسه زری در آورد كه در آن دویست و بیست اشرفی بود فرمود به بغداد برو كنار شط در محلی كه برده فروشان جمع می شوند منتظر باش عمرو ابن یزید را كه دیدی كنیزهائی برای فروش می آورد در بین آنها كنیزی با این وصف كه به زبان رومی می نالد و هر كس می خواهد او را بخرد حاضر نمی شود و به مشتری می گوید بیجا مال خودت را هدر نده در این اثنا یك نفر پیدا می شود سیصد اشرفی بدهد و او را بخرد ولی كنیز حاضر نمی شود و می گوید اگر مثل سلیمان هم بشوی تسلیم تو نخواهم شد. برده فروش می گوید ای كنیز پس تكلیف من چیست؟ من می خواهم ترا بفروشم؟ كنیز گوید عجله نكن هر كس را خواستم می گویم. آن وقت این نامه مرا نزد آن كنیز ببر و به او بده بشر گوید همین كار را كردم و كنیز نامه را گرفت خواند بوسید و بر دیده گذشت و به صاحبش گفت مرا به همین شخص بفروش. خلاصه به همان مبلغی كه حضرت هادی (ع) داده بود معامله تمام شد او را با خود به منزل آوردم مرتبا نامه را می بوسید - پرسیدم از كجا صاحب این نامه را می شناسی؟ گفت ای كم معرفت آیا صاحب نامه را نمی شناسی؟ گفتم چرا او امام من است گفت: من دختر زاده قیصر روم هستم در سن سیزده سالگی



[ صفحه 42]



جدم در صدد بر آمد مرا به عقد برادر زاده اش در آورد مجلس عقد مفصلی فراهم آورد سیصد نفر از كشیشها و هفتصد نفر از امراء و چهار هزار نفر از اعیان و اشراف دعوت شدند تخت بزرگی هم برای جلوس داماد زدند كشیشها مشغول خواندن انجیل شدند كه ناگاه زمین لرزه ای شد و پایه های تخت لرزید و شكست صلیبها افتاد كشیشها این مطلب را به فال بد گرفتند و به جدم گفتند از این داماد صرف نظر كن چون این مطلب كه اتفاق افتاد نشانه از بین رفتن دین مسیح است. قیصر پذیرفت و مجلس دیگری فراهم آورد تا مرا به عقد برادر زاده دیگرش در آورد باز هم همان جریان تكرار شد و از دومی هم صرف نظر كرد. شب در خواب حضرت مسیح و وصیش شمعون الصفا كه از حواریین وجد من بشمار می رود مشاهده كردم حضرت خاتم الانبیاء (ص) هم همراه آقائی تشریف آوردند و رو به حضرت مسیح كرده و فرمود می خواهم با دختر شمعون وصی شما وصلت كنم برای فرزندم حسن. مسیح گفت زهی شرف برای ما است آن گاه پیغمبر (ص) بر تختی قرار گرفت و خطبه عقد را قرائت فرمود. از خواب بیدار شدم ولی جرات نكردم خواب را برای كسی نقل كنم شوق حسن عسكری كه در خواب همراه پیغمبر او را دیده بودم در من روز افزون شد به قسمی كه از اشتیاق بیمار



[ صفحه 43]



شدم پدرم صلیبها را حاضر كرد انواع داروهائی كه تجویز نمودند فایده نكرد. روزی قیصر نزد من آمد و گفت دختركم چه میل داری؟ گفتم چیزی میل ندارم. گفت چه آرزوئی داری؟ گفتم اگر اسرای مسلمانان را آزاد كنی ممكن است حال من بهتر شود. جدم دستور داد گروهی از اسرای مسلمین را آزاد كردند و در وضع بقیه نیز توسعه ای داد من هم قدری خوراك خوردم تا نشان دهم حالم بهتر شده است. شب در خواب دیدم حضرت زهرا و مریم (ع) به سراغم آمدند شكایت حالم را با مریم كردم گفت خدمت مادر شوهرت بگو - تا حضرت زهرا (ع) را شناختم از فرزندش حسن عسكری (ع) گله كردم كه از آن شب كه جدش رسول خدا (ع) مرا به او تزویج فرمود به سراغ من نیامده است. فرمود چگونه به سراغت بیاید در حالی كه مسلمان نیستی بگو اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله در همان عالم رویا به دست فاطمه زهرا (ع) مسلمان شدم آن گاه فرمود از این پس هر شب فرزندم را خواهی دید. و من هم از آن به بعد هر شب آن حضرت را در خواب می دیدم تا آن كه چندی قبل به من فرمود وصال ما نزدیك است به همین زودی جنگی میان مسلمانان و رو میان بر پا می شود تو از



[ صفحه 44]



فلان راه خودت را در میان اسیران بینداز بقسمی كه ترا نشناسند. لذا بر حسب امر امام خودم را در میان اسراء انداختم و مرا آوردند هر شب امام را در خواب می بینم تا اینجا رسیدم. بشر گوید او را به سامرا خدمت امام هادی (ع) آوردم حضرت به او فرمود ده هزار اشرفی به تو بدهم یا یك مژده كه سعادت تو در آن است. گفت آقا، بشارت را بدهید. فرمود: مژده باد برای تو كه خداوند از رحم تو بیرون می آورد آن آقائی كه زمین را پر از عدل و داد خواهد كرد. آن گاه حضرت هادی (ع) او را به خواهرش حكیمه خاتون دختر حضرت جواد و عمه حضرت عسكری می سپارد بانوئی مجلله و عالمه، تا معارف دین را به او بیاموزد، واجبات و محرمات و احكام عبادات و غیره را تعلیمش دهد. حضرت عسكری در سن 22 سالگی است كه با مخدره نرجس خاتون ازدواج می فرماید. روز چهاردهم ماه شعبان 256 یا 255 هجری قمری است كه حكیمه خاتون به منزل حضرت عسكری می آید. هنگامی كه می خواهد به خانه اش برگردد حضرت می فرماید عمه كجا می روی؟ امشب مهدی موعود (ع) به دنیا می آید پرسید از چه كسی؟ فرمود از نرجس.



[ صفحه 45]



حكیمه خاتون گفت اثری از حمل در او آشكار نیست فرمود: مثلش مثل [1] موسی بن عمران است (موسی كه در شكم مادر بود، اثری از حمل نداشت زیرا فرعون در صدد بود هر جنین را در شكم مادرش از بین ببرد لذا خداوند موسی را حفظ فرمود. حضرت مهدی (ع) نیز دشمنان فراوانی داشت كه از آن جمله دستگاه خلافت در كمین بود و خداوند نیز او را چنین حفظ فرمود). حكیمه خاتون آن شب ماند، پرسید چه وقت متولد می شود؟ فرمود نزدیك اذان صبح. روایت از خود مخدره حكیمه خاتون است كه نزدیك فجر دوم ناگهان دیدم نرجس وحشتناك از خواب برخاست پرسیدم چیزی حس می كنی؟ گفت آری. شروع به خواندن قرآن كردم سوره حم سجده و یس را خواندم، حضرت از اطاق دیگر صدا زد سوره قدر را بخوان. حكیمه خاتون می فرماید: در این هنگام سستی عارض من شد و بی حس شدم. در روایت دیگر است كه می فرماید بین من و نرجس پرده ای واقع شد كه پشت پرده را ندیدم.



[ صفحه 46]



طولی نكشید كه پرده برطرف شد، چهره نرجس می درخشید و از نورانیت خاصی برخوردار بود به قسمی كه چشم مرا خیره كرد. دیدم مولود عزیز سر بسجده گذاشته و چنین می خواند: اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان جدی محمد رسول الله و اشهد ان ابی امیر المومنین وصی رسول الله و الحسن و الحسین... حجج الله. آن وقت این آیه شریفه را تلاوت فرمود: و نرید ان نمن علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثین. [2] سپس عرض كرد خدایا آنچه به من وعده فرمودی عمل فرما و زمین را بوسیله من پر از عدل و داد فرما. [3] بدن شریفش چون نقره و بلور و بر بازویش نوشته شده بود حق آمد و باطل رفت بدرستی كه باطل رفتنی است. [4] صدای حضرت عسكری بلند شد كه فرزندم را بیاور، وقتی او را بردم بر پدرش سلام كرد. در دوران شیر خوارگی كسانی چند خدمتش رسیدند و ولادتش را تبریك و تهنیت گفتند. اسامی آنان در كتاب



[ صفحه 47]



اكمال الدین و اتمام النعمه شیخ صدوق ذكر شده است.


[1] در روايتي كه بعدا در اين كتاب نيز مورد بحث قرار مي گيرد از هر پيغمبري خصوصيتي در حضرت مهدي (ع) است و از آن جمله اين مطلب است كه از جهت مخفي ماندن، در رحم مادر همچون حضرت موسي مي باشد.

[2] سوره قصص 28 آيه 5.

[3] اللهم انجز لي ما وعدتني و املا بي الارض عدلا و قسطا.

[4] جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل كان زهوقا. سوره اسراء 17 آيه 81.